کد مطلب:313544 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

طلاکاری درب سقاخانه در آبادان به نام ابوالفضل
حجةالاسلام والمسلمین آقای شیخ موسی فخر روحانی در یادداشت های خویش آورده اند:

در سال های آخر عمر رژیم سابق، مخلص غالبا از سوی حسینیه ی اصفهانیهای مقیم آبادان، برای سخنرانی دعوت می شدم و گهگاه نامه هایی از اعضای فریب خورده ی گروهكهای وابسته به قدرت های خارجی می رسید كه به لحاظ ایرادهای مندرج به اسلام در غالب آنها، خود را موظف به پاسخگویی و رفع اشكال می دانستم.

در یكی از آنها، نویسنده پرسیده بود: چرا آن همه پول، صرف طلاكاری درب سقاخانه ی حسینیه شده است؟...

با توجه به وضع رقت آور فقرا و تهیدستان جامعه، گفتم: بهتر است با هیئت امنای حسینیه در این خصوص صحبت شود. یكی دوتای از آنها در همان مجلس حضور داشتند. آنان پاسخ دادند: بهتر است با كسی كه این درب را خریده و آورده است، صحبت كنید! اتفاقا بانی آن اقدام هم در مجلس بود. وقتی مشارالیه مورد سؤال قرار گرفت. پاسخ داد:

من در یكی از سفرها به هنگام بازگشت به آبادان، یكباره متوجه شدم كه بر اثر سرعت زیاد اتومبیل، لاستیك جلو تركیده است، و این در حالی بود كه تقریبا همه ی افراد خانواده ام با من در همان سواری نشسته بودند. ماشین از كنترل من خارج شد و می دانستم اكثرا خواهیم مرد. در همان حالی كه سواری شروع به غلتیدن كرده بود، این جمله از قلبم گذشت: یا اباالفضل، از قادر مطلق بخواه ما را از خطر حفظ كند، من هم درب سقاخانه ی حسینیه ی اصفهانی ها را طلاكاری می كنم.

ماشین چندین بار غلتید و به صورتی درآمد كه حاضر نشدم آن را، با وسایل ممكن، به آبادان ببرم و لذا همان جا رهایش كردم؛ اما حتی یك نفر از سرنشینان آن هم خراشی برنداشت. همه می گفتند: چه شد كه بعد از آن همه غلتیدن و از بین رفتن اتومبیل، هیچ كس طوری نشد؟!

لذا من هم به محض رسیدن به آبادان، به حسینیه آمدم و با گرفتن اندازه ی ابعاد درب سقاخانه، طرح عمل به نذر خودم را شروع كردم و این چیز ناقابل را تقدیم این سقاخانه كردم.



[ صفحه 366]